بہ "دلـم” قول داده ام...
کـہ هیچ وقت...
“اسیر”هر“بیگانہ اے”نشوم...
“شاه کـلید قلبم“را...
”فقط”بہ“ڪسے”...
هدیہ میڪنم کـہ؛حداقل پا...
روے“قلب شکسـتـہ” نگذارد
بہ "دلـم” قول داده ام...
کـہ هیچ وقت...
“اسیر”هر“بیگانہ اے”نشوم...
“شاه کـلید قلبم“را...
”فقط”بہ“ڪسے”...
هدیہ میڪنم کـہ؛حداقل پا...
روے“قلب شکسـتـہ” نگذارد
دکتری برای خواستگاری دختری رفت
ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید!
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:
در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است
نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است
به نظرتان چکار کنم!!
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛
به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی
و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد
زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ،
طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم
چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!!
هر کس مادرش رو دوست داره اینو برا تمام اد لیستاش بفرسته..
خاک پاتم مادر...
استعداد ویژه ی جودی سکوتش است و او چقدر این سکوتش را دوست دارد. جودی خوب بلد است سرش به کار خودش باشد و به کار مشاوره اش بپردازد، اما سکوت اسلحه اوست.
زنهایی که اعتراض نمی کنند، فریاد نمی کشند و داد و بیداد راه نمی اندازند،قوی تر هستند، قدرتمندتر هستند. بی اعتنایی میکنند، دست به سرزنش نمی زنند، دعوا و مرافعه راه نمی اندازند و جروبحث نمی کنند.
جودی هرگز به تاد فرصتش را نمی دهد، شرایط را فراهم نمی کند تا او تلافی اش را سرش دربیاورد.
جودی می داند سکوتش تاد را راحت می گذارد تا انتخاب هایش را داشته باشد. با این همه، تاد می داند این ها جودی را رنج می دهند.
همسر خاموش _ ای. اس. ای. هریسون_نشر آموت
آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل.»
از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا.»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز.»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: «طمع.»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
حل کن...
تمام مشکلات را
در فنجان روزگار
قند عشق در دلت آب کن
تا شیرین ترین
لحظات را
نوش جان کنے
عصرتون به شیرینی آرزوهاتون
کـارد بـِزَنــے🔪
خــونَـم درنـِــمـیـاد📛
نـِـمـیـدونــَم زنـدِگـے❕
اَز جـٌـونــَــم چـے مـیخـاد✋
ایـنـجـا هّیــچ جـوٌرِهْ دُرسـت نـِمیــشہ❌
خـِـــرِه مـارو گــرِفــتـِــہ✊
کـــوٌتـــاهْ هَــــــم👇
نـِــمـیـــــاد✖️
یک روز مى رسد
که او، کنار تو آرامترین است
و تو به چشمانش زل مىزنى
و به زنى که در تو
جان دوباره گرفته
آرام مىخندى..
گمان میکنم
"دوستت دارم"هایت یخ زده است
نمیرسند به من
ولی تو
دوستم داری
گمان میکنم...
حوری_نیکو
شب بارانے و
تنهایے و
یڪ عشق پاڪ وناب…
من بےخواب و
درفڪر تو خیس آب و
نور اندڪ یڪ شمع
چون مهتاب…
حواست نیست اے
ڪم یاب…
……نشنیدے ولے گفتم:
مرا دریاب…
تو کجایی؟
در گسترهی بیمرزِ این جهان
تو کجایی؟
من در دورترین جای جهان ایستادهام:
کنارِ تو
تو کجایی؟
در گسترهی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟
من در پاکترین مُقامِ جهان ایستادهام:
بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُراید
برای تو
شاملو